کد مطلب:212688 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:54

حیان سراج
كیسانی مذهب [1] و قائل به امامت محمد بن حنفیه بوده، و او را زنده می دانسته. امام صادق (ع) با او احتجاجاتی دارد، كه به چند مورد آن اشاره می شود:

شیخ كشی (ره)، در رجالش، از حمدویه، از محمد بن اصبغ، از مروان بن مسلم، از برید عجلی، نقل كرده كه گفت: وارد شدم بر حضرت صادق (ع)، حضرت فرمود: اگر كمی زودتر می آمدی، حیان سراج را در اینجا می دیدی كه در این گوشه اطاق نشسته بود، و سخن از محمد حنفیه در بین بود، او محمد را مدح می كرد، مانند مدحی كه برای زنده ها می گویند؛ به او گفتم: ای حیان! آیا شما و دیگران نمی گویید، و چنین گمان نمی كنید، كه همانند آن چه در بنی اسرائیل اتفاق افتاد، باید در این امت اتفاق افتد؟ گفت: آری. گفتم: آیا ما و شما دیده و یا شنیده ایم كه عالمی مقابل چشم مردم، مرده باشد، و زنانش شوهر رفته باشند، و اموالش تقسیم شده باشد، و در عین حال زنده باشد؟ او چیزی نگفت، و از جا برخاست، و رفت. [2] .

شیخ صدوقی، در اكمال الدین، از حسین بن مختار، نقل كرده كه گفت: حیان بن سراج بر امام صادق (ع) وارد شد، حضرت فرمود: حیان! یارانت درباره محمد بن حنفیه چه می گویند، و چه اعتقادی دارند؟ حیان گفت: می گویند كه زنده است و روزی می خورد. حضرت فرمود: پدرم، برای من، نقل فرمود كه او جزء اشخاصی بوده كه به عیادت محمد رفته، و چانه اش را بسته و در خاك دفنش كرده، و اموالش را تقسیم نمودند. حیان عرض كرد: مثل محمد، مثل عیسی بن مریم (ع) است كه مردم گمان كردند، به دار آویخته شده و مرده است (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم) [3] ، و امر بر آنان مشتبه شد. حضرت فرمود: برای دوستان، یا دشمنانش؟ عرض كرد: برای دشمنانش. فرمود: گمان می كنی كه حضرت محمد بن علی (ع)، دشمن محمد حنفیه است؟ گفت: نه... [4] .

عبدالرحمن بن حجاج گوید: امام صادق (ع) به من فرمود: یكی از پسر عموهایم آمد، برای حیان سراج، از من اجازه ملاقات خواست، اجازه دادم؛ حیان وارد شد و گفت: یا اباعبدالله (كنیه حضرت)، می خواهم از مطلبی پرسش كنم كه خودم به آن آگاهم، لیكن



[ صفحه 170]



دوست دارم كه آن را از شما بپرسم؛ به من خبر ده از عمویت، محمد بن علی (حنفیه)، آیا مرده است، یا نه؟

امام صادق (ع) فرمود: من در جواب گفتم كه پدرم، به من، چنین خبر داد: در مزرعه خودم بودم كه شخصی آمد، و گفت: عمویت را دریاب. من به منزل عمویم رفتم، دیدم حالت غش به او دست داده، ناگهان به هوش آمد، و به من گفت: به محل زراعت برگرد. من ابا كردم. گفت: باید برگردی. برگشتم. هنوز به مزرعه ام نرسیده بودم كه باز آمدند و گفتند: عمویت را دریاب. برگشتم، دیدم زبانش بسته شده، اما مشغول به نوشتن وصیت نامه است. از جایم برنخاستم تا چشمش را بستند، و غسلش دادند، و كفن بر او پوشاندند، و نماز بر وی خواندیم، و سپس به خاكش سپردیم. اگر این موت و مرگ است، و الله، او مرده است. حیان گفت: خدا تو را بیامرزد، بر پدرت مطلب اشتباه شده، گمان كرده كه محمد (حنفیه) مرده است... [5] .



[ صفحه 171]




[1] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 105.

[2] رجال كشي، ص 266.

[3] سوره نساء، آيه 157 - نه او را كشتند و نه به دار كشيدند، بلكه بر آنها امر مشتبه شد.

[4] كمال الدين، ج 1، ص 36.

[5] رجال كشي، ص 267 - 266.